بــارگــاهـ

زیر ایوانت لمس نگاهت آرزوست ...

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

عـــا شــورائی می مـــانیــم ..

۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی رحیمی

خون تو جاذبه زمین را بی اعتبار کرد ...


            تنها تو بودی که خوب فهمیدی

                استخوانی که در گلوی علی بود .

سه شعبه داشت ...

                شش ماه علی بودن را طاقت آوردی

                خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد..



۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی رحیمی

یـا حبیب الباکین



خانه پیرزن ته کوچه

پشت یک تیر برق چوبی بود

پشت فریاد های گل کوچک

واقعا روزهای خوبی بود

 

پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر

منتظر بود در زدن ها را

دم در می نشست و با لبخند

جفت می کرد آمدن ها را

 

روضه خوان محله می آمد

میرزا  با دوچرخه آهسته

مثل هر هفته باز خیلی دیر

مثل هر هفته سینه اش خسته

 

"ای شه تشنه لب سلام علیک"

ای شه تشنه لب...چه آوازی

زیر و بم های گوشه ء دشتی

شعرهای وصال شیرازی

 

می نشستیم گوشهء مجلس

با همان شور و اشتیاقی که...

چقدر خوب یاد من مانده

در و دیوار آن اتاقی که -

 

یک طرف جملهء"خوش آمده اید

به عزای حسین"بر دیوار

آن طرف عکس کعبه می گردد 

دور تا دور این اتاق انگار


 گوشه گوشه چه محشری برپاست

توی این خانهء چهل متری

گوش کن! دم گرفته با گریه

به سر و سینه می زند کتری

 

عطر پر رنگ چایی روضه

زیر و رو کرده خانهء اورا

چقدر ناگهان هوس کردم

طعم آن چای قند پهلو را

 

تا که یک روز در حوالی مهر

روی آن برگ های رنگا رنگ

با تمام وجود راهی کرد

پسری را که برنگشت از جنگ 

هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز

پستچی نامه از عزیز نداشت

کاشکی آن دوشنبهء آخر

روضهء میرزا گریز نداشت

 

پیرزن قطره قطره باران شد

کمی از خاک کربلا در مشت

السلام و علیک گفت و سپس

روضهء قتلگاه اورا کشت

تاهمیشه نمی برم از یاد

روضهء آن سپید گیسو  را

سالیانی است آرزو دارم

کربلای  نرفتهء او را


۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی رحیمی

ای کاش غروبی از این روزها برایت جان دهــم ....



دوش قرص مه روی تو به یادم آمد
طلعت روی نکوی تو به یادم آمد


می گذشت از در مسجد نفس آلوده سگی
گذر خویش به کوی تو به یادم آمد


سائلی دامن خود را به رفویی می دوخت
دامن خویش به رفوی تو به یادم آمد


ذکر خیر تو شد و بال ملک گستردند
بوی اشک آمد و بوی تو به یادم آمد


بخت خود دیدم و کارم گرهی محکم خورد
گره های سر موی تو به یادم آمد


بسملی بال و پر خویش به خون می آلود
بین گودال وضوی تو به یادم آمد


می بریدند لب تشنه سر از حیوانی
بر سرم خاک، گلوی تو به یادم آمد


آتشی در دل شب جلوه نمایی می کرد
دختر سوخته موی تو به یادم آمد

۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی رحیمی