با درود و سلام به پیشگاه حضرت بقیة ا.. (روحی و ارواحنا فداه) منجی عالم بشریت و نایب بر حقش حضرت امام خامنه ای(حفظه ا...)

ای زمان شاهد باش و تاریخ بنویس که فقط برای رضای خدا آماده ام و بس. هنگامی این نوشته ها را می نویسم، مورخ13/12/1383 هجری شمسی مصادف با 21/1/1426 هجری قمری، هنگام غروب، آسمان آبی جای خود را به ابرهای سیاه داده بود.

با خودم گفتم بیرون بروم و کمی قدم بزنم. تا کمی حال و هوایم عوض شود. وقتی به بیرون رفتم در حین قدم زدن ناگاه به پاهایم توجه کردم. چیزی در ابتدا متوجه نشدم. ابتدای خیابان بود که آیه ای از قرآن کریم به ذهنم آمد که خداوند فرموده است: بر روی زمین با غرور و تکبر راه نروید.

با خودم گفتم محمد مواظب باش در هنگام راه رفتن ناگاه غرور تو را برندارد که خیلی خطرناک است. بعد از این حرف ها در ابتدای خیابان مردم را دیدم که همگی برای دنیا از یکدیگر سبقت می گیرند!

البته سه هفته تا عید نوروز باقیمانده. اما نمی دانم؟ مردم چرا برای چند روز خوشی و چند وقت باقیمانده اینقدر به حول و ولع افتاده بودند. با خودم گفتم: آیا اینها برای آخرت خودشان هم اینقدر عجله می کنند، تا توشه ای داشته باشند یا نه؟

من از روزهای آخر بهمن شروع به جمع آوری آثار شهدای پاسدار تیپ سوم انصار الحسین (ع)کرده بودم. هر کدام از این شهدا در من یک حال و هوایی ایجاد کرده بودند.

بیشتر به فکر حرف ها و صحبت های این شهدای بزرگوار و خانواده آنها بودم. با خود می گفتم بعد از دیدن این ماجرا و چهره های مردم آیا این شهدا هم برای رسیدن به دنیا و چند روز خوشی محض اینقدر سبقت می گرفتند.

مسلماً نه! چون افرادی مانند جعفریان، روشناس،کردستانی، قیاسوند، چیت سازیان، همدانی و ... راه سعادت خویش را پیدا کرده بودند و هنگامی که به عکس ها و فیلم هایشان می نگریم از چهره های آنان متوجه می شویم.

سبقت برای شهادت و سعادت و رسیدن به پروردگار از همه در عالم بیشتر ارزش داشته است.

در هر کدام از عکس های این شهدا از نحوه ایستادن آنها تواضع، صبر، بردباری، شکیبایی و شجاعت، تقوا، ایمان، اخلاص و پاکی وصداقت احترام به همه و کمک به یکدیگر و وفاداری و ایثار دیده می شود.

یک سفره ای که در سال 1359 انداخته شد و یک عده بر سر این سفره نشستند و به لقاءالله پیوستند. اما ما چه کاری کرده ایم؟ به خدا هیچ...

دیگر بغض گلویم را گرفته. حتی بعد از دیدن چند جوان که با سر و وضع های آنچنانی ایستاده بودند وکارهای ناشایست انجام می دادند اشک در چشمانم جمع شده بود.

خود را کنترل کردم. اما دیگر طاقت نیاوردم. به منزل که رسیدم، به طبقه بالای منزل رفتم و به عکس ها و نوارهای شهدا گوش دادم و با نوای شهید سید مجتبی علمدار نشستم و سیر گریه کردم.

دیگر دلم نمی خواهد به بیرون بروم. چون هر وقت به بیرون می رفتم جوان ها در پی عیاشی و جلب توجه بودند. دختران جوان باغرور و تکبر حرکت می کردند. مردان و زنان در فکر  مایحتاج زندگی و سبقت در مال خود بودند. آری انگار این شهدا فراموش شده اند.


ای کاش رنگ شهر بازیم نمی داد                در جبهه رمز یا زهرا(س) مرا بر باد می داد

امشب دل از یاد شهیدان تنگ دارم            در دل هوای کربلای پنج دارم


پدر و مادر عزیزم با عرض سلام خدمت شما:

پدر و مادر عزیزم، شما را در طول این مدت خیلی اذیت کردم. شاید بعضی وقت ها از روی بی توجهی به شما بی احترامی کرده باشم. من را حلال کنید و ببخشید.

ولی من قصدی نداشتم و از روی بی توجهی و خستگی زیاد بوده. که من باید خیلی حواسم را جمع می کردم.از شما عزیزان می خواهم از خداوند متعال برای من طلب بخشش کنید.

برادر عزیزم. برخی اوقات به شما بی احترامی کردم. شاید از روی احساس مسئولیت بوده و شما را ناراحت کرده ام. مرا ببخشیدو حلال کنید.

خواهر عزیزم تو را خیلی دوست دارم. شما شخص خاصی هستید و با بقیه افراد فرق می کنید. با سن کمی که داری ولی شعور بیش از سن خود در اختیار دارید. از شما حلالیت می طلبم.

پدر و مادر عزیزم از آشنایان، اقوام، بستگان و دوستان برایم طلب بخشش و آمرزش بخواهید. من به کسی بدهکار نیستم.

پدر و مادر عزیزم از شما می خواهم صبر پیشه کنید و اگر روزی من حقیر به شهادت رسیدم صبر پیشه کنید...

مادر عزیزم همچون مادر حضرت علی اکبرعلیه السلام صبر کن و بر من گریه نکنید.

مواظب خودت باش و زیاد به خودت سختی نده که بیمارشوی و طوری رفتار کنید مانند حضرت زینب(س)و با رفتار و کردار خویش نشان دهید که ما بر حقیم...

والسلام  حقیر: محمد غفاری    1383/12/13


صفحه 124 کتاب پرواز در سحرگاه