با عضو شدن در ڪـانال زیر از عڪـس پروفایلهای مذهبی..
و آوای همراه مذهبـے[زنگ خــور] لذت ببـــرید
https://telegram/naayedel
https://t.me/joinchat/AAAAAEKNoI1qFozq6b72nw
با عضو شدن در ڪـانال زیر از عڪـس پروفایلهای مذهبی..
و آوای همراه مذهبـے[زنگ خــور] لذت ببـــرید
https://telegram/naayedel
https://t.me/joinchat/AAAAAEKNoI1qFozq6b72nw
ڪــوتــاهترین داستان غمگــین دنیــا یـڪ بیت از سعدی است :
شخصی همه شب بر ســر بیــمار گـــریست
چون صبح شُــد او بمُــرد و بیــمار بِــزیست
از تل زینبیه که وارد حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام میشوی اول باید قبر "ابراهیم مجاب" را زیارت کنی
ابراهیم مجاب کیست؟:
ابراهیم پدر و مادری داشت پیر و فرتوت
هر هفته شبهای جمعه به رسم ادب یکی از آنان را (به نوبت) بر دوش خود به زیارت امام حسین علیه السلام میبرد اگر چه در این راه بسیار اذیت میشد
این شب جمعه موصوف پدر را بزیارت برد اما در بازگشت مادرش به او گفت ابراهیم پسرم به دلم برات شده که هفته دیگر در دنیا نخواهم بود بیا و مرا هم همین هفته به زیارت مولا و آقایم امام حسین علیه السلام ببر
و ابراهیم که از شدت درد کمر رنج میبرد به رسم ادب مادر را بر دوش گرفته و راهی حرم میشود و در مسیر از شدت درد به نجوای با امام مشغول میشود که :
آقا آیا این خدمت را از من قبول میکنی؟
آیا این خدمت جبران گوشه ای از زحمات مادرم خواهد بود؟
آیا...؟
و مادرش نیز آرام بر دوش ابراهیم و در بیخ گوش فرزند اینگونه با خدای خویش راز میگوید که:
"الهی امام حسین جواب این زحمت و خوبی تورا بدهد مادر"
ابراهیم مادر بر دوش وارد حرم شده و در مقابل مضجع شریف عزیز دل فاطمه سلام الله علیهما میگوید:
"السلام علیک یا ابا عبدالله"
اما همه آنهایی که در حرم بودند به گوش خود می شنوند که از داخل ضریح مطهر صدایی بس دل نواز پاسخ میگوید:
"و علیک السلام یا ابراهیم"
از این پس برخی علما و بزرگان و مردم در حرم به انتظار ابراهیم مینشستند تا وارد شده و سلام دهد و جواب امام را بشنوند وبه همین او را ابراهیم مجاب (یعنی اجابت شده از سوی أقا) نامیدند
سالها بعد هم که ابراهیم از دنیا رفت به هدایت امام حسین علیه السلام در محل فعلی به خاک سپرده شد و اینک هرکس از تل زینبیه وارد حرم شود لاجرم دوبار ابراهیم را زیارت می کند.
حتمآ قرار شاه و گدا هست یادتان
آری همان شبی که زدم دل بنامتان
مشهد.حرم.ورودی باب الرضایتان
آقا! دلم عجیب گرفته برایتان
یادتان هست آتش فتنه
شعله ورگشت پنجم مرداد
حمله های منافقین پست
شیرمردان تنگه مرصاد
ذکر یا صاحب الزمان آنروز
رمز فتح الفتوح ما گردید
سیلی محکمی بصیرت ما
بردهان منافقین کوبید
خبری بین بچه ها پیچید
ای رفیقان غلامعلی هم رفت
چون شفا در ته پیاله بود
هرکه نوشید از دلش غم رفت
حرف غربت میانمان آمد
یاد گردان مسلم افتادیم
صحبت از شیرمردمرصاد است
یاد سردار عشق صیادیم
بعداز آنکه امام روح الله
جام آن زهرنامه را نوشید
باشکوهی که شد به پا مرصاد
مرهمی بر دل امام ،رسید
حضرت عشق این چنین فرمود
نرود زیر بار ننگ ایران
پس گرفتیم خاکمان باخون
کشور سرفراز جنگ ایران
هرکجا مردم غیور ما
شهره هستند در وفاداری
علم عشق را خمینی داد
وه بنازم به چه علمداری
ماه مرداد بود و گرما بود
چقدر تشنگی اذیت کرد
خوش بحال کسی که خون آلود
شاه لب تشنه را زیارت کرد
کربلا شاه بالبی تشنه
مادر خویش را صدا میزد
ته گودال باتنی مجروح
زیر هرضربه دست و پا میزد
خواهرآمد ولی چه دیر رسید
قاتل از قتلگاه بر میگشت
بین شمشیر و نیزه دور بدن
داشت زینب،دنبال سر میگشت
قاسم نعمتی
مأمون رقّی نقل میکند:
خدمت امام صادق(ع) بودم که سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرد و نشست. سپس گفت ای فرزند رسول خدا! چقدر شما رئوف و مهربان هستید. شما امام هستید، چرا دفاع از حق خود نمىکنید با اینکه بیش از صد هزار شیعه آماده نبرد دارید.
امام(ع) فرمود: «خراسانى بنشین، خوش آمدی». سپس به خدمتکار فرمود: «تنور را روشن کن!».
خدمتکار امام(ع) تنور را روشن کرد. و امام(ع) رو به مرد خراسانى نموده، فرمود: «داخل تنور شو!».
خراسانى با التماس گفت: ای فرزند رسول خدا! مرا با آتش مسوزان. از جرم من در گذر، خدا از تو بگذرد.
امام(ع) فرمود: «تو را بخشیدم».
در این هنگام هارون مکى وارد شد در حالیکه کفش خود را با دست گرفته بود،
گفت: «السلام علیک یا ابن رسول اللَّه».
امام(ع) فرمود: «کفشهایت را بیانداز، برو داخل تنور بنشین!».
هارون مکی، کفشهایش را انداخت و در داخل تنور نشست.
در این هنگام امام(ع) با مرد خراسانی به سخنگفتن پرداخت و مانند کسی که در خراسان بوده از جریانهاى آن منطقه خبر داد.
سپس فرمود: «خراسانى برو ببین در تنور چه خبر است».
خراسانی میگوید: به جانب تنور رفتم، دیدم هارون مکی چهار زانو در تنور نشسته است. بعد از تنور خارج شد، و به ما سلام کرد.
امام(ع) فرمود: «از اینها در خراسان چند نفر پیدا مىشود؟!»
خراسانی گفت: به خدا قسم! یک نفر هم نیست.
امام(ع) فرمود: «به خدا یک نفر هم پیدا نمىشود، ما زمانى که پنج نفر یاور مانند این (هارون مکی) نداشته باشیم قیام نخواهیم کرد، ما خودمان موقعیت مناسب را بهتر میدانیم».
منبع:بحار الأنوار، ج 47، ص 123
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
بستهست چشمهای مرا غفلت گناه
تو حاضری! منم که گرفتار غیبتم!
یک گام هم به سوی شما برنداشتم
صد مرحبا به این همه عرض ارادتم!
هر روز عصر، پرسه زدن در «ولیِّ عصر»...
«والعصر»، لحظه لحظه فقط در خسارتم
خالیست دست من، به چه رویی بخوانمت؟
دل خوش کنم به چه؟ به گناهم؟ به طاعتم؟
من هرچه دارم از تو، از این دوستیِ توست
خیری ندیدهای تو ولی از رفاقتم
بگذر ز رو سیاهی من، أیهاالعزیز!
حالا که سویت آمدهام غرق حاجتم
بگذار با نگاه تو مانند حُر شوم
با گوشهچشم خود بِرَهان از اسارتم
آن روز میرسد که فدایی تو شوم؟
من بیقرار لحظه ناب شهادتم
یوسف رحیمی
آن دم که علی(ع) گــــره زخــلــق وا مــی کرد
زهـــرا(س) به علی فخــــر دو عالم مــــی کرد . .
آن دم کــــه علی فتـــح خیــبــر مــــی کرد
رســتــم سر کــ ــوچــه خاک بازی مـی کرد . .
حدیث طیر - شرح فضیلت امیرالمومنین علی(ع) در کتب اهل سنت
انس بن مالک خادم پیامبر نقل می کند: روزی ام ایمن کنیز پیامبرپرنده پخته ای(مرغی) را خدمت پیامبر آورد..
پس رسول الله فرمود"اللهم ائتنی باحب خلقک الیک یاکل معی من هذا الطیر"
خدایا محبوبترین خلقت(افضل خلقت) در نزد خودت بیاید بامن از این پرنده تناول کند.
انس میگوید:
من گفتم ای کاش مردی از انصار بیاید و با پیامبر هم غذا شود.
(چون انس از انصار بوده است)
من نگاهم به در بود"
ابوبکر آمد و رسول خدا رد کرد..
عمر آمد و باز رسول خدا رد کرد..
علی (ع) آمد و خواست بیاید داخل. گفتم پیامبر مشغول کاریست.و منعش کردم...
رفت بعد از مدتی بار دوم در زدند.. رفتم و دیدم باز علی(ع) است.گفتم ای علی(ع) پیامبر مشغول کاریست.
مرتبه سوم که باز علی(ع) آمد و من منعش کردم .پیامبر فرمود انس در را باز کن . علی(ع) آمد.
پیامبر فرمود : ای علی(ع) چرا دیر کردی. علی(ع) فرمود ای رسول خدا من سه بار آمدم و انس مرا از داخل شدن منع کردو به من گفت مشغول کاری هستید.
پیغمبر اکرم خطاب به انس علت را پرسید و انس
گفت:ای رسول خدا من دعای شما را شنیدم(می دانستم هرکس باشما هم غذا شود فضیلت بالایی هم در نزد شما و هم در نزد خدا خواهد داشت)علاقه مند بودم این فرد از قوم من باشد(انصار)..
انس فضیلت علی(ع) را شناخت و در اواخر عمرش که بیمار بود به محمد بن حجاج که توهین به علی (ع) کرد. گوشزد کرد و قسم یاد کرد که عین واقعیت است.
و محمد بن حجاج نیز گفت من با خدای عالم عهد و پیمان می بندم از علی (ع) بدگوئی نکنم.
و این حدیث صحیح و شرایط شیخین اهل سنت یعنی بخاری و مسلم را هم دارد.
و ابی سعید خدری و السفینه نیز روایت کرده اند.
سنن النسائی الکبری ج5 ص 107 ح8398
ذهبی - تاریخ الاسلام ج 3
.صلی الله علیک یا اباعبدالله(ع)
انگار که توبه های من بیهوده است
این قلب نمی شود همان که بوده است
مانند هوای شهر تهران شده ام
باران زده ای که همچنان آلوده است..
حاج اسماعیل دولابی از عارفان بنام تهران می باشند که ارادت خاصی نسبت به شهید ابراهیم هادی داشتند ..
ایشان در متن زیر انتظار موعود را به زیبایی بیان کرده اند که نصب العین خیلی ازما باید قرار بگیرد//
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده.
از آنجا نگاه میکرد می دید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند....
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی.
یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. ...
یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی گذارم کسی این جا را مرتب کند. ...
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همهجا را
میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد.
هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست.توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم.
آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم، هی میدید این خوشحال است، ناراحت نمیشود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد.
او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. ..
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش.
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن..
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید. ..
به امید فرجـــــش
...
گل های عالم را معطر کرده بویت
ای آن که می گردد زمین در جست و جویت
یادش بخیر آن روزها ریحان به ریحان
می چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت
سیاره ها را در نخی می چیدی آرام
می ساختی تسبیحی از خاک عمویت
برداشتند از سفره ات نان، مردم شهر
جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت
درهای رحمت باز می شد با دعایت
دردا که می بستند درها را به رویت
تاریخ می داند فدک تنها بهانه است
وقتی بهشت آذین شده در آرزویت
وقتی منزه گشته خاک از سجده هایت
وقتی مطهر می شود آب از وضویت
چادر حمایل می کنی از حق بگویی
حتی اگر یک شهر باشد روبرویت
برخاستی با آن صفت های جلالی
این بار آتش می چکید از خلق و خویت
حتی زمان می ایستد از این تجسم
تو سوی مسجد می روی مسجد به سویت
از های و هو افتاد دنیا با سکوتت
دنیا به آرامش رسید از های و هویت
از بانگ بسم الله رحمن الرحیمت
از آن نهیب الذین آمنویت
تو خطبه می خواندی و می لرزید مسجد
ذرات عالم یک صدا لبیک گویت
خطبه به اوج خود رسید آن جا که می ریخت
مدح علی حیدر به حیدر از گلویت
گفتم علی... او قطره قطره آب می شد
آن شب که روشن شد سپیدی های مویت
آن شب که زخم تو دهان وا کرد آرام
زخم تو آری زخم آن رازِ مگویت
هنگام دفن تو علی با خویش می گفت
رفتی ولی پایان نمی یابد شروعت...
سیدحمیدرضا برقعی
آیا حضرت فاطمه (س)بعد از ظهور امام زمان (عج) رجعت خواهند کرد؟
حدیثی در منابع روایی وجود دارد که حکایت از رجعت حضرت زهرا (س) بعد از ظهور امام زمان (عج) دارد. داستان رجعت آن حضرت در ضمن روایتی طولانی که در پرسش مفضل از امام صادق (ع) مطرح شده، آمده است: مفضل می گوید از امام صادق (ع) پرسیدم: آقا، آیا پیامبر (ص) و على (ع) با قائم (عج) خواهند بود؟ فرمود: آرى، و الله پیامبر و على (ع) ناگزیر می باید قدم روى زمین بگذارند.... اى مفضل! گویا مى بینم که ما ائمه آن موقع جلوی پیامبر جمع شده و به آن حضرت شکایت مى کنیم که امت بعد از وى چه به روز ما آوردند، و مى گوییم امت، ما را تکذیب کردند؛ بى اعتنایى، نفرین، لعنت و تهدید به قتل نمودند، حاکمان ستمگر آنها ما را از وطن بیرون آورده به پایتخت خود بردند و جمعى از ما را با سم و حبس کشتند. در این وقت پیغمبر سخت گریه می کند و می فرماید اى فرزندان من! هر چه به شما رسید بیشتر به جد شما رسید.
آن گاه فاطمه زهرا (س) مى آید و از ظلم هایی که در حق او همسرش شده و غصب فدک، ملک خود توسط آنها، و رفتن به میان مهاجرین و انصار و ایراد خطبه اش در خصوص غصب فدک، شکایت می کند. سپس نقل می کند که چگونه جمعى امیر المؤمنین (ع) را از خانه خود براى بیعت گرفتن در سقیفه بنى ساعده بردند،... .[1]
بنابر این، طبق این روایت که مفضل از امام صادق (ع) نقل می کند، حضرت فاطمه (س) نیز جزو رجعت کنندگان خواهند بود؛
منبع:
[1]مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 53، ص 17، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1409ق؛ دوانى، على، مهدى موعود، (ترجمه ج 51، بحار الأنوار)، ص 1166- 1167، اسلامیه، تهران، چاپ بیست و هشتم، 1378ش، «قَالَ الْمُفَضَّلُ یَا سَیِّدِی...ثُمَّ تَبْتَدِئُ فَاطِمَة(ع) وَ تَشْکُو مَا نَالَهَا مِنْ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ أَخْذِ فَدَکَ مِنْهَا وَ مَشْیِهَا إِلَیْهِ فِی مَجْمَعٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ خِطَابِهَا لَهُ فِی أَمْرِ فَدَکَ وَ مَا رَدَّ عَلَیْهَا مِنْ قَوْلِهِ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَا تُورَثُ وَ احْتِجَاجِهَا بِقَوْلِ زَکَرِیَّا وَ یَحْیَى ع وَ قِصَّةِ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ ع وَ قَوْلِ عُمَرَ هَاتِی صَحِیفَتَکِ الَّتِی ذَکَرْتِ أَنَّ أَبَاکِ کَتَبَهَا لَکِ وَ إِخْرَاجِهَا الصَّحِیفَةَ وَ أَخْذِهِ إِیَّاهَا مِنْهَا وَ نَشْرِهِ لَهَا عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ مِنْ قُرَیْشٍ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ سَائِرِ الْعَرَبِ وَ تَفْلِهِ فِیهَا وَ تَمْزِیقِهِ إِیَّاهَا وَ بُکَائِهَا وَ رُجُوعِهَا إِلَى قَبْرِ أَبِیهَا رَسُولِ اللَّهِ ص بَاکِیَةً حَزِینَةً تَمْشِی عَلَى الرَّمْضَاءِ قَدْ أَقْلَقَتْهَا وَ اسْتِغَاثَتِهَا بِاللَّهِ وَ بِأَبِیهَا رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ تَمَثُّلِهَا بِقَوْلِ رُقَیْقَةَ بِنْتِ صَیْفِی ...».
بسمـــ رب الشهدا والصدیقین ...
مادر تو تو عرش هیئت داره...
اکثر شب هاش خدا دعوت داره..
مرحوم بهجت میگه اشک روضت..
قدر نماز شب فضیلت داره
پوریا جان شش ماه از عروج شب غدیرت گذشت...
روزهایی بهشت زهرا میرفتم و بر سر قبور شهدا از صیاد گرفته تا پلارک و شهدای گمنام مینشستم..
درفکرم میگذشت که ای کاش من هم رفیق شهیدی داشتم تا بر بالای سرش از دردهای دنیائم برایش بگویم .حالا 6 ماه شده کارم بر بالای سرت نشستن و حسرت تو را خوردن...
همه بر بالای عزیزان خود مینشینند و نذری می دهند ولی من و امثال من نذر تو فقط زیارت عاشورا کردیم...
پوریا جان رفیقت دلش گرفته ...
به فریادش برس که از دست رفت. شرمنده ام که همیشه حسرت چیزهائی را خوردم که از دست دادم .
محرم چند بار نفراتی که داخل هیئت شدند را شبیه تو دیدم واقعا احساس کردم توئی ولی چشم دنیائی وجود معنویت را ندید.
گاهی چنان صبر از دست میدهم که دوست دارم هرطور شده بالاسرت بیائم و تو جوابم را بدهی
داداش اصلا صدامو میشنوی..
چه پنجشنبه هایی که هوای دیدن مزارت را کردم. به چه کسانی رو زدم که همسفرم باشند.پنجشنبه هایی که گاه از شدت فشار قلبی و روانی جایش را به روزهای هفته می داد.
وقتی وارد دارالسلام میشدم اولین نگاهم به سمت جایی بود که برای شهدای گمنام مداحی می کردی...
دلم فقط به دیدن مزارت می تپید....
به نگاه خیره ای که به نام شهیدت بیفتد.
گاهی از روز عروجت برایم تعریف می کنند تمام بغضم در وجودم می ماند می ترسم دیدن اشکهایم برایشان سبک باشد و مسخره کنند.
خواهشم این شده خدایا نسیان مده که بهترین رفیقم در لابلای اتفاقات این دنیای فانی محو شود.
بخدا قســـم جای خالیت دیوانه ام کرده . یک سال از فاطمیه ای گذشته که برایش تمام وجودمان را وقف کرده بودیم حالا تکیه به جایی زده ام که یکسال پیش زحمت سن فاطمیـــــــه را کشیده بودی..
ایام فاطمیه اول جای خالیت را با برادرت و دوستانت طی کردم.شش ماه شده که صدای نازنینت را نشنیده ایم.
شش ماه شده که پای مرا به دارالسلام باز کرده ای.شش ماه فقط خیره به کوچه تان و عکسهای تو شدم.
شش ماه به این امید خوابیده ام که یک شب حرف دلت را بگوئی و سری به رفیقت بزنی..
چقدر سخت است خواهش از رفیقی که یکبار چشم باز کند و بماند....
همه فکر می کنند من دنیا را به بازی گرفتم .دنیاست که مرا به بازی گرفته..
از خدا خواستم زنده نباشم که سالگرد تو را ببینم.کاش همین فاطمیه منو تو...
اللهم اجعل محیای محیا محمدا و ال محمد(ص)
ومماتی ممات محمدا و ال محمد(ص)
* * *
قال رسول اللَّه (ص): «... فتکون اوّل من یلحقنی من اهل بیتی فتقدم علیّ
محزونة مکروبة مغمومة مقتولة ».
(فاطمه) اولین کسی از اهل بیتم می باشد که به من ملحق می گردد، پس بر من وارد می شود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول...
فرائد السمطین ج 2، ص 34
* * *
قال موسی بن جعفر (ع): انَّ فاطمة (س) صدّیقة شهیده.
اصول کافی ج 1، ص 381
* * *
قال ابن عباس: إنّ الرّزیّة کُلَّ الرّزیة، ما حال بین رسول اللَّه (ص) و بین کتابه.
مصیبت تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) و نوشتارش حائل گردیدند.
صحیح بخاری ج 1، 120
* * *
بار خدایا !
از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که بنده ای از بندگانت را با فریب کاری به سوی آن کشاندم وبا نقشه و خدعه او را فریب دادم.
آنگاه گناهی را که نمیشناخت به او یاد دادم و جلوی دید او را از آنچه می دانست گرفتم ومیدانم که فردای قیامت باید با وزر و وبال گناه دیگران,علاوه بر گناه خود,با تو ملاقات کنم;
پس بر محمد(ص) و آل محمد(ص) درود بفرست و اینگونه گناهانم را بیامرز
ای بهترین آمرزندگان...
بند چهارم استغفار امیرالمومنین صفحه 5
درد سر ، بین گذر ، چند نفر، یک مادر...
شده هر قافیه ام یک غزل درد آور
ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری
امنیت نیست ، از این کوچه سریع تر بگذر
دیشب از داغ شما فال گرفتم ، آمد :
دوش می آمد و رخساره … نگویم بهتر!
من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم
نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر
چه شده ؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند:
دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...
کاظم بهمنی