.صلی الله علیک یا اباعبدالله(ع)
انگار که توبه های من بیهوده است
این قلب نمی شود همان که بوده است
مانند هوای شهر تهران شده ام
باران زده ای که همچنان آلوده است..
.صلی الله علیک یا اباعبدالله(ع)
انگار که توبه های من بیهوده است
این قلب نمی شود همان که بوده است
مانند هوای شهر تهران شده ام
باران زده ای که همچنان آلوده است..
حاج اسماعیل دولابی از عارفان بنام تهران می باشند که ارادت خاصی نسبت به شهید ابراهیم هادی داشتند ..
ایشان در متن زیر انتظار موعود را به زیبایی بیان کرده اند که نصب العین خیلی ازما باید قرار بگیرد//
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده.
از آنجا نگاه میکرد می دید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند....
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی.
یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. ...
یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی گذارم کسی این جا را مرتب کند. ...
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همهجا را
میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد.
هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست.توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم.
آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم، هی میدید این خوشحال است، ناراحت نمیشود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد.
او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. ..
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش.
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن..
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید. ..
به امید فرجـــــش
...
گل های عالم را معطر کرده بویت
ای آن که می گردد زمین در جست و جویت
یادش بخیر آن روزها ریحان به ریحان
می چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت
سیاره ها را در نخی می چیدی آرام
می ساختی تسبیحی از خاک عمویت
برداشتند از سفره ات نان، مردم شهر
جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت
درهای رحمت باز می شد با دعایت
دردا که می بستند درها را به رویت
تاریخ می داند فدک تنها بهانه است
وقتی بهشت آذین شده در آرزویت
وقتی منزه گشته خاک از سجده هایت
وقتی مطهر می شود آب از وضویت
چادر حمایل می کنی از حق بگویی
حتی اگر یک شهر باشد روبرویت
برخاستی با آن صفت های جلالی
این بار آتش می چکید از خلق و خویت
حتی زمان می ایستد از این تجسم
تو سوی مسجد می روی مسجد به سویت
از های و هو افتاد دنیا با سکوتت
دنیا به آرامش رسید از های و هویت
از بانگ بسم الله رحمن الرحیمت
از آن نهیب الذین آمنویت
تو خطبه می خواندی و می لرزید مسجد
ذرات عالم یک صدا لبیک گویت
خطبه به اوج خود رسید آن جا که می ریخت
مدح علی حیدر به حیدر از گلویت
گفتم علی... او قطره قطره آب می شد
آن شب که روشن شد سپیدی های مویت
آن شب که زخم تو دهان وا کرد آرام
زخم تو آری زخم آن رازِ مگویت
هنگام دفن تو علی با خویش می گفت
رفتی ولی پایان نمی یابد شروعت...
سیدحمیدرضا برقعی
آیا حضرت فاطمه (س)بعد از ظهور امام زمان (عج) رجعت خواهند کرد؟
حدیثی در منابع روایی وجود دارد که حکایت از رجعت حضرت زهرا (س) بعد از ظهور امام زمان (عج) دارد. داستان رجعت آن حضرت در ضمن روایتی طولانی که در پرسش مفضل از امام صادق (ع) مطرح شده، آمده است: مفضل می گوید از امام صادق (ع) پرسیدم: آقا، آیا پیامبر (ص) و على (ع) با قائم (عج) خواهند بود؟ فرمود: آرى، و الله پیامبر و على (ع) ناگزیر می باید قدم روى زمین بگذارند.... اى مفضل! گویا مى بینم که ما ائمه آن موقع جلوی پیامبر جمع شده و به آن حضرت شکایت مى کنیم که امت بعد از وى چه به روز ما آوردند، و مى گوییم امت، ما را تکذیب کردند؛ بى اعتنایى، نفرین، لعنت و تهدید به قتل نمودند، حاکمان ستمگر آنها ما را از وطن بیرون آورده به پایتخت خود بردند و جمعى از ما را با سم و حبس کشتند. در این وقت پیغمبر سخت گریه می کند و می فرماید اى فرزندان من! هر چه به شما رسید بیشتر به جد شما رسید.
آن گاه فاطمه زهرا (س) مى آید و از ظلم هایی که در حق او همسرش شده و غصب فدک، ملک خود توسط آنها، و رفتن به میان مهاجرین و انصار و ایراد خطبه اش در خصوص غصب فدک، شکایت می کند. سپس نقل می کند که چگونه جمعى امیر المؤمنین (ع) را از خانه خود براى بیعت گرفتن در سقیفه بنى ساعده بردند،... .[1]
بنابر این، طبق این روایت که مفضل از امام صادق (ع) نقل می کند، حضرت فاطمه (س) نیز جزو رجعت کنندگان خواهند بود؛
منبع:
[1]مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 53، ص 17، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1409ق؛ دوانى، على، مهدى موعود، (ترجمه ج 51، بحار الأنوار)، ص 1166- 1167، اسلامیه، تهران، چاپ بیست و هشتم، 1378ش، «قَالَ الْمُفَضَّلُ یَا سَیِّدِی...ثُمَّ تَبْتَدِئُ فَاطِمَة(ع) وَ تَشْکُو مَا نَالَهَا مِنْ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ أَخْذِ فَدَکَ مِنْهَا وَ مَشْیِهَا إِلَیْهِ فِی مَجْمَعٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ خِطَابِهَا لَهُ فِی أَمْرِ فَدَکَ وَ مَا رَدَّ عَلَیْهَا مِنْ قَوْلِهِ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَا تُورَثُ وَ احْتِجَاجِهَا بِقَوْلِ زَکَرِیَّا وَ یَحْیَى ع وَ قِصَّةِ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ ع وَ قَوْلِ عُمَرَ هَاتِی صَحِیفَتَکِ الَّتِی ذَکَرْتِ أَنَّ أَبَاکِ کَتَبَهَا لَکِ وَ إِخْرَاجِهَا الصَّحِیفَةَ وَ أَخْذِهِ إِیَّاهَا مِنْهَا وَ نَشْرِهِ لَهَا عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ مِنْ قُرَیْشٍ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ سَائِرِ الْعَرَبِ وَ تَفْلِهِ فِیهَا وَ تَمْزِیقِهِ إِیَّاهَا وَ بُکَائِهَا وَ رُجُوعِهَا إِلَى قَبْرِ أَبِیهَا رَسُولِ اللَّهِ ص بَاکِیَةً حَزِینَةً تَمْشِی عَلَى الرَّمْضَاءِ قَدْ أَقْلَقَتْهَا وَ اسْتِغَاثَتِهَا بِاللَّهِ وَ بِأَبِیهَا رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ تَمَثُّلِهَا بِقَوْلِ رُقَیْقَةَ بِنْتِ صَیْفِی ...».
بسمـــ رب الشهدا والصدیقین ...
مادر تو تو عرش هیئت داره...
اکثر شب هاش خدا دعوت داره..
مرحوم بهجت میگه اشک روضت..
قدر نماز شب فضیلت داره
پوریا جان شش ماه از عروج شب غدیرت گذشت...
روزهایی بهشت زهرا میرفتم و بر سر قبور شهدا از صیاد گرفته تا پلارک و شهدای گمنام مینشستم..
درفکرم میگذشت که ای کاش من هم رفیق شهیدی داشتم تا بر بالای سرش از دردهای دنیائم برایش بگویم .حالا 6 ماه شده کارم بر بالای سرت نشستن و حسرت تو را خوردن...
همه بر بالای عزیزان خود مینشینند و نذری می دهند ولی من و امثال من نذر تو فقط زیارت عاشورا کردیم...
پوریا جان رفیقت دلش گرفته ...
به فریادش برس که از دست رفت. شرمنده ام که همیشه حسرت چیزهائی را خوردم که از دست دادم .
محرم چند بار نفراتی که داخل هیئت شدند را شبیه تو دیدم واقعا احساس کردم توئی ولی چشم دنیائی وجود معنویت را ندید.
گاهی چنان صبر از دست میدهم که دوست دارم هرطور شده بالاسرت بیائم و تو جوابم را بدهی
داداش اصلا صدامو میشنوی..
چه پنجشنبه هایی که هوای دیدن مزارت را کردم. به چه کسانی رو زدم که همسفرم باشند.پنجشنبه هایی که گاه از شدت فشار قلبی و روانی جایش را به روزهای هفته می داد.
وقتی وارد دارالسلام میشدم اولین نگاهم به سمت جایی بود که برای شهدای گمنام مداحی می کردی...
دلم فقط به دیدن مزارت می تپید....
به نگاه خیره ای که به نام شهیدت بیفتد.
گاهی از روز عروجت برایم تعریف می کنند تمام بغضم در وجودم می ماند می ترسم دیدن اشکهایم برایشان سبک باشد و مسخره کنند.
خواهشم این شده خدایا نسیان مده که بهترین رفیقم در لابلای اتفاقات این دنیای فانی محو شود.
بخدا قســـم جای خالیت دیوانه ام کرده . یک سال از فاطمیه ای گذشته که برایش تمام وجودمان را وقف کرده بودیم حالا تکیه به جایی زده ام که یکسال پیش زحمت سن فاطمیـــــــه را کشیده بودی..
ایام فاطمیه اول جای خالیت را با برادرت و دوستانت طی کردم.شش ماه شده که صدای نازنینت را نشنیده ایم.
شش ماه شده که پای مرا به دارالسلام باز کرده ای.شش ماه فقط خیره به کوچه تان و عکسهای تو شدم.
شش ماه به این امید خوابیده ام که یک شب حرف دلت را بگوئی و سری به رفیقت بزنی..
چقدر سخت است خواهش از رفیقی که یکبار چشم باز کند و بماند....
همه فکر می کنند من دنیا را به بازی گرفتم .دنیاست که مرا به بازی گرفته..
از خدا خواستم زنده نباشم که سالگرد تو را ببینم.کاش همین فاطمیه منو تو...
اللهم اجعل محیای محیا محمدا و ال محمد(ص)
ومماتی ممات محمدا و ال محمد(ص)
* * *
قال رسول اللَّه (ص): «... فتکون اوّل من یلحقنی من اهل بیتی فتقدم علیّ
محزونة مکروبة مغمومة مقتولة ».
(فاطمه) اولین کسی از اهل بیتم می باشد که به من ملحق می گردد، پس بر من وارد می شود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول...
فرائد السمطین ج 2، ص 34
* * *
قال موسی بن جعفر (ع): انَّ فاطمة (س) صدّیقة شهیده.
اصول کافی ج 1، ص 381
* * *
قال ابن عباس: إنّ الرّزیّة کُلَّ الرّزیة، ما حال بین رسول اللَّه (ص) و بین کتابه.
مصیبت تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) و نوشتارش حائل گردیدند.
صحیح بخاری ج 1، 120
* * *
بار خدایا !
از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که بنده ای از بندگانت را با فریب کاری به سوی آن کشاندم وبا نقشه و خدعه او را فریب دادم.
آنگاه گناهی را که نمیشناخت به او یاد دادم و جلوی دید او را از آنچه می دانست گرفتم ومیدانم که فردای قیامت باید با وزر و وبال گناه دیگران,علاوه بر گناه خود,با تو ملاقات کنم;
پس بر محمد(ص) و آل محمد(ص) درود بفرست و اینگونه گناهانم را بیامرز
ای بهترین آمرزندگان...
بند چهارم استغفار امیرالمومنین صفحه 5
درد سر ، بین گذر ، چند نفر، یک مادر...
شده هر قافیه ام یک غزل درد آور
ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری
امنیت نیست ، از این کوچه سریع تر بگذر
دیشب از داغ شما فال گرفتم ، آمد :
دوش می آمد و رخساره … نگویم بهتر!
من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم
نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر
چه شده ؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند:
دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...
کاظم بهمنی